دلم بدجوری تنگه. نمی دونم برا چی؟ شاید یاد روزای بی خیالیش افتاده. شایدم یاد...
دلم گرفتست... دلم عجیب گرفتست.
کاش زودتر تموم بشه همه ی اون چیزایی که وقتی بهشون فکر می کنم تکونم می دن.
کاش این لحظه هایی که سنگینیشون پشتمو خم کرده زود بگذره. اما...
کنار امن کجا کشتی شکسته کجا؟
کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا؟
خدا بسه دیگه. مگه نمی گن از مادر نسبت به بنده هات مهربونتری؟!! اگه مصلحتم نیست با اون باشم ببرم پیش خودت.
وگرنه... برای تو که یه چشم به هم زدنه. مگه نیست؟
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
این شب تلخ عبوس
می فشارد به دلم پای درنگ
بی خود خودتو نکوب به در و دیوار نمی ذارم پیش همه رسوام کنی. تو دل منی... هر چند برای کس دیگه ای می تپی. تا مال منی
ساکت باش... مثل خودم.
دیرگاهی است که من در دل این شام سیاه
پشت این پنجره بیدارو خموش
مانده ام چشم به راه
همه چشم و همه گوش.
مست آن بانگ دلاویز که می آید نرم
محو آن اختر شب تاب که می سوزد گرم
مات این پرده شبگیر که می بازد رنگ....
کاش می تونستم بنویسم همه ی اون چیزی رو که تو دلمه.کاش می تونستم بنویسم با همین احساسی که الان دارم. کاش می شد احساس رو نوشت اما نمیشه شاید هم نمی تونم. همیشه یاد گرفتم ساکت باشم.
من یه درختم... وقتی نهال بودم سرما رو تحمل کردم اما سرما زده نشدم...
الان یه درختم...
من یه درختم نه یه علف هرز. اون قدر تو زمین ریشه دووندم که به این راحتیا خشک نمی شم.
من منتظرم منتظر اون روزی که ثمر بدم.
می دونم دور نیست...
اسم متنمو گذاشتم دل نوشته... اما نشد... نشد که بنویسمش. من ننوشتم اما قول بده که بخونی.
قول بده...