نامه یک دانشمند ریاضیدان به معشوقه اش
عزیز جفا کار , به بطلمیوس سوگند که نیروی عشقت کسر عمرم را معکوس نموده و به خرمن هستیم آتش زده است. انگار عمر من تابع وفای توست. قامت رعنایم از هجرت منحنی شده و تیر عشقت همچون برداری که موازی آرزوهایم تغییر مکان داده باشد شلجمی قلبم را ناقص ساخته است. شبهای فراق که با حرکتی تناوبی تکرار می شوندچنان نحیفم ساخته اند که هر گاه به مزدوج خویش در آینه می نگرم خیال می کنم از زیر رادیکال بیرونم آورده اند. در دایره عشقت اسیرم و مرکزی نمی یابم که آنی فارغ از خیال تو معادله n مجهولی زندگیم را حل کنم.
دوش فیثاغورث را به خواب دیدم که از وجود سرگشته ام مشتق می گرفت. خدا خدا می کردم که ریشه ای نیابد تا همیشه سیری صعودی به سوی تو پیدا کنم. ناگهان خیال کردم که تابع نیستم و چون این سخن با وی در میان نهادم فرجه لبهایش به مسطحه 90 درجه از هم به خنده ای جنون آمیز گشوده گشت و گفت: ای حیران وادی سینوس عشق مگر ندانی که پرانتز وجودت بستگی مستقیم به تغییرات دل معشوق دارد؟ از بی خبری خویش معذرت خواسته و از حضرتش بخشایش طلبیدم.
هر شب چون بر سطح مستوی بستر پلکهایم به هم مماس می شوند و حدی به بینهایت می یابم تو را می بینم
که با زیبایی ونوس به توان n به سویم می آیی و به سویم میل داری و زمانی که شکل بعلاوه پیدا می کنم و دستهایم را برای در آغوش کشیدنت از هم می گشایم در می یابم که منحنی های آرزوی من و وصال تو نقطه برخوردی ندارند. آنگاه که بر محور تانژانت نا امیدی سرگردانم حامل عشقت برایم مبداء امید است و زمانی که از کسینوس های بی وفاییت فاکتور می گیرم از گوشه کروشه رخسارت چشمکی دلفریب به وفایی مجهول و ممتنع نویدم می دهی. آه ! دلدار بی وفا زمانی که ابسیلن های وعده های تو را در بینهایت های امیدم ضرب می کنم و از بی وفایی وجفاهای به تعداد نامحدودت انتگرال می گیرم باز هم خوشحال هستم چون حدی دارد و باقیمانده هنوز مثبت است.بنابراین به خودم حق می دهم این امید را داشته باشم که روزی فرا می رسد که من با فشاری برابر p در آغوشت بفشارم و بوسه ای به شدت H از سطح شیب دار رخسارت برگیرم. لابد از مرور مجموع این آرزوها بیضی چهره ات با خنده ای تمسخر آمیز به دایره می گراید و می گویی: تصور تحقق این آرزوها همچون تصور وجود بینهایت برای سینوس است و شب چنین خیالی را صبحی از امید انتظار نمی کشد ولی اگر می دانستی که من دریایی از اشک به حدود آسمانها و به عمق دریاها برای دوران فراقت مهیا کرده ام چنین خیالی نمی کردی.
آه ! دلدارم زمانی که در می یابم صورت کسر وصالت صفر خواهد شد و امید من برابر هیچ قطره های اشک با تصاعدی هندسی بر انحنای گونه ام نزول می کند و عقربه آمپرسنج قلبم برای گذشتن از درجه 100 به نوسان در می آید. اما امیدوارم که جدول جفایت غلط باشد چرا که پارامتر دل هوسبازت همیشه ثابت نیست. اما افسوس حتی با حساب احتمالات هم امید وصلت از محالات است و در افق اندیشه هایت اصلا اثری از وفا وجود ندارد.
راستی اگر این حرفها باب طبعت نیست و در کسر علاقه ات صدق نمی کند اجازه بده سخن از چیزهای دیگر به زبان آورم ولی این را هم بدان که در هر حال جفاکاری چرا که زمانی که قدرت خیالم با هزار بدبختی بین مقادیر امید و وصال علامت مساوی یا حداقل تقریب می زند با عشوه ای عاشق کش مخالفش می سازی .
آه ! نکند مهرت را در دل من به تنزیل گذاشته ای و خود هر لحظه به حساب بهره هایش می رسی؟ اگر این افکار را داری بهتر است بدانی که قلب من سرمایه ای از مهر و محبت به حجم میلیونها متر مکعب برایت تهیه دیده و تمام دل من بدون حتی یک ابسیلن کم و بیش در اختیار توست. هر زمانی که دلم و دستم برای رقم زدن سینوس به جنبش در می آید آرزو می کنم که به جای u , i بگذارم و درخشندگی خورشید بامداد امیدهایم را در وجود آن سه حرف پیدا کنم ( sin علامت اختصاری سینوس و sun به معنای خورشید فقط در حرف وسط اختلاف دارند.)
عزیزم بیا و بیش از این با نوک گونیای هجر به وجودم آسیب مرسان و از دایره سرگردانی به هذلولی امید انتقالم ده که اقلا مجانبی به نجات داشته باشم.
شاید ندانی که هر قدر زاویه جفایت گشوده تر گردد کسینوس شادی من نیز سیری نزولی به سوی صفر پیدا می کند. دیگر بیش از این به فرمول وجودت دست نمی برم ولی امیدوارم که طالس بزرگ دل سنگت را نسبت به من نرم نماید و بیش از این محتاجم نسازد که در لگاریتم اندیشه به دنبال اندازه تقریبی وفایت بگردم . در انتظار طلوع صبح امید و آرزوها . خدا حافظ
شاد باشید ...
نمی دانم تو را چه بنامم؟ ...
X یا Y ؟...
اما همین قدر می دانم که سینوس زاویه لبانت با کسینوس زاویه چشمانت برابر است...
همان طور که باکمان ابرویت مرا در مثلث قلب خود احاطه کرده ای من برای انتقاد از تو جذر خواهم گرفت که قضیه عشق تنها از را دو ضلع و زاویه بین ما حل می شود...
اما بدان که قاضی این قضیه کسی جز فیثاغورس نیست.اگر بتوانم روزی فیثاغورس را پیدا کنم از راه دو معادله دو مجهولی با هم کنار آمده...
اما بدان اگر از دنیای من بگریزی بالاخره تو را از راه رادیکال عشق ملاقات خواهم کرد...
و این را هم باز بدان که اگر به عشق پاک من پاسخ مثبت ندهی خودم را در مجموعه اعداد حقیقی گم خواهم کرد...
نمی دانم تو را چه بنامم؟ ..
X یا Y ؟...
...؟